کیانکیان، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 3 روز سن داره

برای کیان عزیزم

سفرنامه عید

پسر مامان امسال تعطیلات عید رفتیم بیرجند. بیرجند رفتنمون قصش طولانیه. 13 سال پیش که مامان مهسا دانشجوی لیسانس بود یه دوست صمیمی پیدا کرد. خیلی بامعرفت که برای عقد مامان و بابا هم اومد شهر ما. دوست مامان ساکن مشهد بود و بعد از ازدواجش به خاطر همسر مهربونش ساکن بیرجند شد. سالی یکبار را همیشه بهمون سر میزدند و ما به خاطر شما که تو دل مامانی بودی و بعدم کوچولو بودی نتونسته بودیم این چند سال بهشون سر بزنیم و خیلی شرمندشون بودیم تا عید امسال که دیگه گفتند اگه نیاین ناراحت میشیم و کاملا هم حق داشتند. روز دوم فروردین رفتیم و هشت روزی پیششون بودیم. واقعا هم خوش گذشت. متاسفانه اصفهان بیرجند هواپیما نداره و چون جاده ظولانی بود و خطرناک و شما هم ...
31 فروردين 1393

نوروز 93

اندر احوالات عید.... چند روز مونده به عید بهت گفتم باید اتاقتو تمیز کنیم .خونمونا تمیز کنیم تا عید بیاد و اینطوری بود که بیچاره شدم. تصوری از عید نداشتی و فکر کردی عید یه نفره که قراره بیاد خونمون. هی رفتی و اومدی گفتی عید نیمده! عید کی میاد؟ عید بگو بیاد و ....اینطوری بود که مامان مهسا عصبانی میشد و می خواست موهای سرشو دونه دونه بکنه.برات توضیح دادم که عید کسی نیست و نمیاد. ما داریم میریم پیشواز عید که بدتر شد و شروع کردی به بهانه گیری و گریه و زاری که بریم عید!!! ترجیح دادم دیگه چیزی ندونی. اصلا چه معنی میده بچه دو سال و نیمه همه چیزو بدونه! رفتیم با همدیگه گل بخریم و تو از بین همه گلها پامچال زرد انتخاب کردی و گفتی اینو می خوام....
30 فروردين 1393

تقویم 93

این تقویم تک برگ پسری بلای مامان         تقویم سال 93 کیان موشه مامان   ...
27 اسفند 1392

آخرین پارک گردی سال 92

پسری مامان، روزهای اخر سال و مامان با هزار تا کار عقب مونده و تو هم شیطون تر از قبل و صد البته که بی خواب تر. دیگه هیچ دلیلی برای خواب بعد از ظهر هم نداری و مامان مجبور میشه بعضی روزها که دیگه غیر قابل کنترل میشی مامان بعد از ظهر میبرتت پارک تا کلی انرژی مصرف کنی و خیلی خوب هم جواب میده. دو ساعت بازی تو پارک واقعا خستت میکنه و موقع برگشت نزدیک دو ساعت می خوابی. تو پارک هم همیشه اتفاقهای جدید می افته و تو رو خوشحال و هیجان زده میکنه.. خیلی عادت نداری به صورت دسته ای و با کل بچه ها بازی کنی ولی همیشه میگردی و یک نی نی دیگه پیدا میکنی و شروع میکنی دونفره بازی کردن. و صد البته که هر چقدر هم بازی کنی، بیرون اومدنمون از پارک با گریست. انواع خو...
26 اسفند 1392

روزهای اخر سال

پسری مامان سال 92 داره تمام میشه و اخرین روزهای سال همیشه روزهای دوست داشتنی برای من بوده. همه در تلاشند. همه یه جورایی خستند ولی امیدوار. و من این امید و انتظار برای بهار را دوست دارم. خونه هایی که یا پرده ندارند یا یک عالمه فرش و پادری بهشون اویزونه، ادمهایی که دارند شیشه پاک میکنند.ادمهایی که خرید می کنند. بچه هایی که غر میزنند.تمیزکارهایی که ناز می کنند. مامانهایی که کلافند. همه را دوست دارم. برای رسیدن به یک لحظست. شاید اگه یکم عاقلانه فکر کنی یک دقیقه قبل و بعدش هیچ فرقی نداره ولی اینجا انگار دل ادمهاست که تصمیم میگیره. شب عید. روزهای اخر اسفند خیابونهای شلوغ برای من یاد اور یک واقعیته....زندگی هنوز جریان داره و ادمها هر چقدر دل مشغول ...
25 اسفند 1392

تولد پارسا

      کیان، پارسا و شنتیا کیان و پارسا پشت کیک تازه از راه رسیده کیان و کیک پارسا این کیک خوشگل تولد پارسا که شما عاشق مزه خمیر فندانت روش شدی و من خیلی حرص خوردم. رنگ و خاک قند و گلیسیرین.     کیان مامان تولد پارسا ، دوست عزیزت و شاید هم بشه گفت تنها دوستی که فعلا داری 4 فروردین بود و  خاله مهلا جشن تولدش را پنجشنبه 22 اسفند ماه براش گرفت و شما هم دعوت بودی. از صبح بهت گفتم تولد پارساست و کلی ذوق کردی و هی گفتی بادکنک دایه؟ شمع فوت کنم؟ و منم بهت خندیدم. تا عصر که با همدیگه رفتیم تولد. پارسا سه سال و نیم از تو بزرگتره و تولد شش سالگیشو گرفت. دوستهای مهد کو...
22 اسفند 1392
1